نورنیوز-گروه ورزشی: فوتبال معمولاً به چشم یک میدان جنگ قدرت نگاه میشود. جایی که عضله حرف اول را میزند و فیزیک بر تخیل غالب است. اما گاهی، درست در دل این الگوی تکراری، کسی پیدا میشود که همه فرمولها را بههم میریزد. کسی که بدنش با فوتبال نمیخواند، اما فوتبال در وجودش جریان دارد. ریوالدو، پسر لاغر و استخوانی برزیلی، درست از همین جنس بود.
داستانش نه با سوت داور، بلکه با صدای فقر شروع شد. در حومه رسیف، جایی که نور برق افسانه بود و آب لولهکشی یک آرزو، ریوالدو به دنیا آمد. در کوچههای خاکی، بچهها با توپ پلاستیکی رویا میساختند و ریوالدو بیشتر از همه غرق در خیال بازی میشد. بدن نحیفش، زانوهای خمیدهاش، و دندانهایی که از فقر تغذیهای کمکم ریخته بودند، همه حکم میکردند که او بازنده این بازی باشد. اما او یک چیز بیشتر از بقیه داشت: ایمان. میگفت «فوتبالم از استخوانهایم قویتر است.»
با همین باور، به تست سانتا کروز رفت. مربیان حتی یک لحظه هم به او فرصت ندادند؛ گفتند بدنش تاب فوتبال ندارد. بعدها یکی از مربیان تیم ملی زیر ۲۰ سال گفت: «نمیخواستیم ریسک کنیم؛ بهنظر نمیرسید دو فصل دوام بیاورد.» اما ریوالدو تسلیمناپذیر بود. با پای برهنه تمرین میکرد، چون کفش نداشت. در شانزده سالگی، اولین قراردادش را با پائولیستانو امضا کرد. کسی که نه لباس داشت، نه بدن حرفهای، اما بازیاش چشمها را وادار به تماشا میکرد.
مسیرش آسان نبود. ستاره نبود، قهرمان نبود، افسانه هم نبود. در تیمهای گمنام برزیلی بازی کرد؛ در زمینهایی که بیشتر به مزرعه شبیه بودند تا استادیوم. اما هر ضربه و هر افتادن، او را یک قدم جلوتر میبرد. تا بالاخره رسید به کورینتیانس. بعد هم پالمیراس، جایی که کمکم جادوگر درونش را به رخ کشید.
سال ۱۹۹۶، بالاخره اروپا به او چراغ سبز نشان داد. دپورتیوو لاکرونیا او را خواست و ریوالدو در همان فصل اول ۲۱ گل زد. فقط یک فصل طول کشید تا بارسلونا او را بخرد. آنجا، در نیوکمپ، دیگر هیچکس دنبال فرم بدنیاش نبود. همه دنبال لحظههایی بودند که توپ به پای چپش میرسید.
گل قیچی برگردانش مقابل والنسیا، هنوز که هنوز است، در حافظه تصویری لالیگا جا خوش کرده. همان گلی که سهمیه لیگ قهرمانان را برای بارسا قطعی کرد. اما مهمتر از نتیجه، پیام آن گل بود: گاهی بدن مهم نیست، بلکه روحی که در آن میجنگد همه چیز را تغییر میدهد.
در سال ۱۹۹۹، فوتبال به او پاسخ ایمانش را داد؛ توپ طلا. وقتی ریوالدو آن جام طلایی را با دستان لاغرش بالا برد، همه چیز تغییر کرد. از آن روز به بعد، ریوالدو فقط یک بازیکن نبود، بلکه سمبل اراده شد. گزارشها هنوز درباره فرم فیزیکیاش مینوشتند، اما دیگر اهمیتی نداشت. کسی که با ارادهاش جهان را تسخیر کرده، نیازی به تأیید پزشک ندارد.
اما شاید زیباترین صحنه، سالها بعد رقم خورد. ریوالدو در ۴۱ سالگی، دوباره پیراهن تیم موگی میریم را پوشید؛ این بار کنار پسرش. گل زد. تشویق شد. و این بار، دیگر هیچکس از زانوهایش حرفی نزد. چون همه میدانستند که این مرد، از جنسی دیگر است. جنسی که نه باشگاه میسازد و نه ژن خوب، بلکه فقط در آتش مبارزه شکل میگیرد.
ریوالدو، پاسخی بود به همه آنهایی که گفتند: "نمیشود". و در زمین فوتبال، این پاسخ همیشه بلندتر از هر فریادی شنیده میشود
نورنیوز